دیدار شد میسر و بوس و کنار هم...*
هسرم هادی و من خیلی کم ملاقات داریم...اونقدر کم که هرکس میفهمه متعجب میشه! ولی دیگه ما به سختیش خو گرفتیم. چند روز پیش خیلی اتفاقی برامون یه ملاقات میسر شد. همیشه دیدارهامون با برنامهای پاک از دست بشر جور میشه. یعنی خودمون برنامهای نمیریزیم، خدا میریزه. این رو به جد درک کردیم توی زندگیمون که خدا برنامههامون رو چیده...
غرض از عرض...
هر وقت میخوام ببینمش توی همون فاصله زمانی کم کلییی به این فکر میکنم که توی این ملاقات چی از همه مهتره که راجبش صحبت بشه. یا اینکه اون چی میخواد از من. برای دیدارش شوق دارم و پر میشم از حس های نگفتنی...
امروز به این فکر کردم چقدر ازین حسها رو برای ملاقات اصلی دارم...چقدر آمادم و چقدر به جوابهایی که توی اون دیدار باید بدم مطمئنم. اصلا جوابی دارم؟
چقدر بدختند اونایی که توی این ملاقات محبوب روشو اونور میکنه . میگه اصلا نمیخوام روتو ببینم...*
یه لحظه فکر کن... چقدر خوب میشه که توی اون دیدار فقط من بگم... اون بشنوه...یعنی اینکه اون انقدر منو بخواد که بگه تو بگو... دلم میخواد بشنوم... و من حرفها داشته باشم برای زدن...
وای این الان به ذهنم رسید... چقدر شور انگیزه!!! زبونم بند اومد...
کاش ازونایی بشم که :
آنان که یقین دارند [ در نهایت ] دیدار کننده پروردگارشان خواهند بود ، و قطعاً به سوی او بازمی گردند.
خدایا اگر غفلت از آماده شدن براى دیدارت به خوابم فرو برده،ولى معرفت به نعمتهاى کریمانهات مرا بیدار ساخته است.
----------------------------------------------------------------------------------------
* حافظ علیه الرحمة
* حدیث است از معصوم که در شب اول قبر انسان بی نماز، پروردگار به او پشت میکنه و میفرمایند من به او نگاه هم نخواهم کرد.
این مضمون حدیث شریف هست و متاسفانه متنش رو ندارم. حدیث رو هم از استاد پناهیان شنیدم...
*سوره مبارک بقره. آیه 40
* مناجات شریف شعبانیه
- ۹۳/۰۳/۲۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.