خانه شماره 39

یک دفترچه نویسه‌های شخصی در مورد آنچه ما بدان می‌اندیشیم.
جد و جهد

تذهیب سربرگ

بسم الله چرم

blog pic blog pic

زکات العلم نشرة. اگر بشود اسم این سیاهه‌ها را علم گذاشت. البته بخش اعظم آن دل‌نوشت است. برای نشر فرهنگ و دین می‌نویسیم شاید که خدا هدایتمان کند.

طبقه‌بندی موضوعی

قرآن چرم امام خامنه‌‌ای استاد پناهیان

dotروضه آن کوچه

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۴۲ ق.ظ

یا فاطمه الزهرا

 

روضه سنگین است

سبک نوشته‌های این خانه بیشتر میل به منطق و دلیل دارد. اما نطق می‌خشکد و دلیل پژمرده می‌شود وقتی به کوچه بنی‌هاشم می‌رسیم. داستان را از وقتی شنیده‌ام جان به لبم آمده. دم ظهور است و جوانان تاب ندارند و روضه‌خوانان سال‌هاست در حاشیه می‌خوانند و بر سر منبر طفره می‌روند. ساده بگویم در منابع اصلی خبری از در و «دیوار» نیست، در شکست و بر زمین افتاد و حرامیان هجمه کردند تا به علی برسند.......... در شکست و بر زمین افتاد و حرامیان هجمه کردند تا به علی برسند.......... در شکست و بر زمین افتاد و حرامیان هجمه کردند تا به علی برسند.......... در شکست و بر زمین افتاد و حرامیان رد شدند تا به علی برسند.........

 

داغ مظلومیت را به کجا فریاد کنم که علی بر محسن پارچه انداخت تا زهرایش نبیند. می‌فهمید؟ مرد می‌خواهد روضه آن کوچه غیرت الله است و زن و کودک و امر بر سکوت. اگر رسول نگفته بود امر بر صبر است و خبر نداده بود بر آنچه بر او خواهد گذشت نمی‌دانم چه می‌شد.

 

والله بر مرد غیور هیچ چیز سخت‌تر از ناموسش نیست. خصوصا که آن ناموس هم یادگار و هم امانت خیر خلق الله باشد. من نمی‌دانم چه جعل است که ‹هرکه در این بزم مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند› اما سوالی دارم. ای آتش تو بر ابراهیم سرد و سلامت شدی، نازدانه رسول الله را چرا سوزاندی! رویت می‌شود؟ شرم نمی‌کنی؟ تو ای میخ سرد آهن. تو هم شرم نکردی بر داوود نرم و ذلول بودی و بر افضل النساء العالمین ستبر؟ گلوی اسماعیل شرف بیشتری دارد یا سینه زهرای بتول؟  گلوی اسماعیل را نمی‌بری، به سینه مادر حسن جوان و حسین مظلوم که می‌رسی هم می‌بری هم فرو می‌روی هم گوشت سینه را بر می‌کَنی؟ طناب هم شرم نداشت اصلا آن شب لعنتی هیچ کس شرم نداشت. طناب تو در دست ساحران مار شدی و در دست موسی اژدها. اینجا که رسید شدی طناب سرد خشن و محکمی که بازوی علی ببندد و دست لطیف زهرا را بخراشد؟ چه بگویم خاک هم بی‌شرم بود. زمین هم حیا نداشت. قارون چه کرده بود جز زر اندوزی و ثروت او را بلعیدی، مغیره لعنتی بلعیدن ندارد؟ انگار همه تاریخ دارد جلوی چشمانم قدم می‌زند قوم عاد و ثمود و لوط. ای آسمان! قوم لوط پیامبرشان را نکشتند و او را مضروب نکردند، شهاب ثاقب باریدن گرفت. دومی اینکاره نبود؟ پس چرا شهابی نیامد برای باقی مانده قوم لوط. آسمان هم که شرم نکند سوختن دارد. چرا دل را می‌سوزاند داستان کوچه؟ چون شبی بود به گستره عمر. می‌گویند بعد از ظهور و انتقام منتقم آل الله داغی سوز حسین کم می‌شود. و الله العظیم کم نشود داستان غیرت اسدالله. آنقدر این داستان برایم داغ است روضه نیست جهنم سوزان است.

 

دستم به ادامه نوشتن نمی‌رود. همسر از دست داده باشید شاید نمی بیاید از یم لایغوص علی بعد از زهرایش...

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

تخته سیاهتخته سیاهتخته سیاه

نوشته تخته نوشته تخته نوشته تخته