۱۷
دی
یه کاری رو که باهاش مخالف بودیم و خیلی هم برامون سخت بود بخاطر والدین بنده شروع کردیم. خیلی برای عاقبت بخیر شدنش دعا میکردم. رو به مولامون میکردم و میگفتم آقا من منصوب به طلبگی مکتب اسلامم. اگر اونجا خراب بشه همه میبندنش پای حوزه و اسلام. اونروز نگران نتایجش بودم به مامانم گفتم مامان خیلی نگرانم...فکر کنم چیز خوبی از آب در نمیاد... در کمال تعجب در حالیکه توی خواب هم نمیدیدم که تفکرشون این باشه مامانم برگشت گفت: تو بخاطر ما این کارو داری میکنی مطمئن باش چون بخاطر پدر مادرته خراب نمیشه!
«نتیجش خیلی خیلی بهتر از اونچه فکرش رو میکردیم شد»
بعد از اتمام کار همونجا یه نماز شکر خوندم و از مولامون هم تشکر کردم و به این فکر میکردم که اگر ظهور داشتن در کنار این حضور چی میشد؟