مدتهاست که ننوشتم. بارها مسائلی پیش اومد که میشد نوشت ولی دستم به نوشتن نرفت. بیشتر خوندم این مدت. به موضوعات وبلاگها فکر کردم، به قلم نویسندهها، به هدف خیر پشت مطلب...
این مطلب یه دردنامس... مغزم درد گرفته! روحم درد گرفته! از خودیها! از خانمهای مذهبی! نمیدونم چقدر دیگه باید بگذره تا ما به خودمون بیایم و انقدر اصرار نکنیم که حرف ما درسته. انقد سلیقه رو دخالت ندیم. برفرض که سلیقه ما درست ولی گاهی یه مصلحتی بالاتر وجود داره که باید به خاطرش ازون سلیقه درستمون کوتاه بیایم. مخاطب مطلب من خانمهای مذهبی هستن. خصوصاً وبلاگ نویسها، خواهرهایی که خیلیهاشون رو میشناسم که در چه حد فکری هستن؛ با خوندن وبلاگشون از اینهمه تفاوت انگشت به دهن میمونم! همه ما میدونیم که حجاب فقط پوشوندن بدن نیست. کلام ما باید محجوب باشه. باید دیگران ازش در امان باشن. باید جوری باشه که اگر حتی یه ‹فی قلوبهم مرضی اونو شنید اتفاقی نیفته! نه اینکه بگیم به ما چه. اون خودش رو درست کنه. درحالیکه این حرف دقیقاً همون حرف خانمهای بیحجاب کف جامعس! و ما نباید عیبی رو که ازش نهی میکنیم توی خودمون باقی بذاریم!