خانه شماره 39

یک دفترچه نویسه‌های شخصی در مورد آنچه ما بدان می‌اندیشیم.
جد و جهد

تذهیب سربرگ

بسم الله چرم

blog pic blog pic

زکات العلم نشرة. اگر بشود اسم این سیاهه‌ها را علم گذاشت. البته بخش اعظم آن دل‌نوشت است. برای نشر فرهنگ و دین می‌نویسیم شاید که خدا هدایتمان کند.

طبقه‌بندی موضوعی

قرآن چرم امام خامنه‌‌ای استاد پناهیان

۰۳
آبان

باز این چه شورش است

بازم سفره‌ای پهن شد و من رو مهلت متنعم شدن دادند ...                                                 

                                                  و ارباب همه سینه‌زنان کشتی آرام نجات است

ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است                                                 

                                                 ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است
 

ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین‌ابن‌علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی

الف‌قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ...»

 

خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند ...[1]»

 


شب‌های دهه اول محرم فرصتی برای نوع جذابی از تنهایی من توی خونس...

همسرم میرن زنجیرزنی و من طبق صحبت امامم[2] نمیرم....

خدا از هر دومون قبول کنه...

---------------------------------------------------
ذکر حقیقی مصیبت[3]
---------------------------------------------------

 

۰۱
آبان

سلام. عنوان مطلب از اونجا میاد که اگر طالب رسیدن به رزق های معنوی هستید و  غذای روح می‌خواید شکم رو زیاد پر نکنید...

ولی....

ولی نه دیگه در حدی که افقی بشیم از این طلب!

جدیدا یکی از عزیزانم دانشجوی دیار دوری شده و براش لیستی آماده کردم از غذاهای ساده. البته ساده ترین دستورها رو براش نوشتم که هر چه کمتر کنسرو و تندفود! مصرف کنه... بیشتر سعی کنه یواش فود خودمونو بخوره!

توصیه همسرم این بود که بذارمش اینجا تا شاید مورد استفاده بنده خدایی قرار بگیره!

تاکید می‌کنم این دستورها برای یه دانشجو یا حالات خاص هست! بانوان سرآشپز بر ما ببخشند اگر بعضی اصول رو رعایت نکردم. صد البته که غذای یک کدبانو در منزلش اینجور نیست همیشه!

یه نکته اافه کنم که چون این مطلب رو برای عزیزی آماده کردم یه مقدار لحنش از رسمی به محاوره در تغییره! ببخشید دیگه!!!

بفرمایید فهرست غذای دانشجویی....

تمام متن زیر به صورت ویرایش شده با فرمت PDF را از اینجا دریافت کنید

۲۰
مهر

برای کاری نیاز به وکتور کامل بدن انسان داشتم، هرچه در اینترنت جستجو کردم  وکتور مناسبی یافت نشد؛ لذا دست به کار شدیم و خودمان از صفر طراحی کردیم. به چشم ساده می‌آید ولی انصافا هم وقت زیادی برد هم انرژی. حدود سه روز کاری، نتیجه را با پسوند EPS می‌توانید به رایگان دریافت کنید البته با هزینه یک صلوات بر محمد و آل محمد!

ادامه مطلب چرم
۲۴
شهریور

ماشین استاد

ماشین‌های مسئولین متفاوتی را دیده‌ام، آن زمانی که احمدی‌نژاد ماشینش را برای فروش گذاشت تا زمانی که با پاترول این‌سو و آن‌سو می‌رفت. ماشین یکی دو آیت‌الله که گران‌ترینشان پارس بود و بعضی‌ها هنوز در سال 93 پراید سوار می‌شدند. دانشگاهی‌ها هم شاخصشان عباسی است که سمند سفیدی سواری می‌شود؛ اما این وسط ماشین استاد پناهیان جنجال‌برانگیزترین بوده است. چرایی‌اش را نمی‌دانم. یک‌زمانی پراید سوار می‌شد وقتی خراب شد آن پارس کذایی را خرید، آن زمان‌ها ما نیز مؤدبانه سؤال کردیم و پاسخ منطقی بود. ماشین قبلی تاب این‌همه مسافرت بین تهران و قم را نمی‌آورد و ماشاالله نسل اولی‌ها نیز همه جانباز! دنده باید خودکار می‌بود نتیجه شد پارس؛ اما یک سری از ما بچه حزب‌اللهی‌ها تاب نیاوردیم و آن‌قدر فغان برآوردیم انگار فاحشه کبیره انجام‌شده نعوذبالله.

مطهری زمان

برای داستان ماشین پژو پارس پناهیان[1] نظرات و فغان‌ها در وب و بیرون آن بسیار خواندید؛ اما کسی بعدش را ندید. نمی‌دانم به چه دلیل اما هفته پیش در جلسات هفتگی ایشان دیدم پژو نقره‌ای با کلاج دستی! سوار بودند استاد. لااقل ما بنویسیم که بماند در تاریخ. آی امّت، با هر نکته‌ای بزرگی را از دایره خارج نکنید. یکهو می‌بینید فتنه شد و شما هیچ‌کس را قبول ندارید. نه پناهیان نه عباسی نه رحیم‌پور نه آیت‌الله مکارم یا آیت‌الله جوادی. ...

صدق الله العلی العظیم

۱۵
شهریور
خانواده! محیطی که خیلی بهش فکر میکنم...
همیشه تو جلسات صحبت و شناخت دو طرف ازدواج سعی میکنن اصول رو بیان کنن. اینکه دوس دارن زندگی چطور باشه. همه چیز با مشارکت باشه یا فلان حیطه مربوط به زن و فلان مقوله مربوط به مرد...چطور میشه به یگانگی رسید...
برای هممون مهمه که کی قراره حکم کنه...چطور حکم کنه...
اگه خونه خونه توحید و بازگشت به روح بندگی باشه دیگه کسی به دیگری حکومت نمیکنه بلکه خداست که حاکمیت داره. اگر خدا حاکم بود همه افراد در فضای روحانیت بندگی خدا پذیرای حکم خدا توی خونه میشن و این رمز و راز یگانگی تو خونه و سکنی گزیدن در اونه...

۳۱
مرداد

«هیچ‌کس به خاطر غفلت و برهم گذاشتن چشم‌ها ستایش نمی‌شود و اگر بر فرد غافل ضربه‌ای وارد شد، اولین کسی که مسئول و مذموم است، خود اوست[1].» ببخشید که مجدد می‌آورم اما تنبلی را کنار گذاشته و این بار با دقت این جمله را بخوانید: «هیچ‌کس به خاطر غفلت و برهم گذاشتن چشم‌ها ستایش نمی‌شود و اگر بر فرد غافل ضربه‌ای وارد شد، اولین کسی که مسئول و مذموم است، خود اوست.» بار سوم بنده تکرار نکنم، خودتان در این جمله تعمق کنید. «غفلت» چیست؟ یکی از معانی[2] غفلت را «تهاون و سهل‌انگاری و عدم اعتناء» برشمرده‌اند، یعنی نخواهیم که توجه کنیم و از روی تنبلی روزگار بگذرانیم.

یک کلمه دیگر که باید بدان بپردازیم تحریف محتوی‌ای است، با یک مثال ساده توضیح می‌دهم کارکرد یک سیب سرخ، خورده شدن آن است؛ حالا اگر این سیب از داخل کرم‌خورده شود، کارکرد اصلی آن از دست خواهد رفت و غیرقابل‌خوردن است. درحالی‌که ظاهرش همان است که بود! تحریف محتوی‌ای یعنی ظاهر امر بماند و باطن آن تغییر کند، همان‌طور که بعضی می‌گویند امام زمان دین جدیدی[3] خواهد آورد! اگر بپذیریم که اکنون آخرالزمان است یعنی بسیاری از سازوکارهای اطراف ما همان چیزی است که در مقابل اسلام ناب قرار دارد و بدعت است.

قطعاً تا اینجای متن ذهن شما به هر سویی سرک کشید مگر غایت این نوشته، پس با ما باشید:

ادامه مطلب چرم
۲۲
مرداد

پشت در های فرو بسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی خاموش نشسته است

۰۸
مرداد

استاد امیر خانییکی از مواردی که هر فرزندی باید یاد بگیرد ادب است. متاسفانه کلمه ادب اکنون به زبان فارسی و رشته اختصاصی آن فروکاست شده است؛ اما با همین تعریف عامیانه نیز هنوز خیلی‌ها مودب نشده‌اند. هنگامی که وارد جامعه بشوید خواهید دید که زبان و رسم‌الخط یکی از شاخصه‌های رتبه اجتماعی است که باید بدان اهمیت داده شود و احادیثی نیز در این باره روایت شده[1] است که مطالعه‌ی آن خالی از لطف نخواهد بود. به همین علّت است که پیشنهاد می‌کنیم تا خوشنویسی چه با قلم و چه تحریری را هم خودتان و هم به فرزندانتان بیاموزید تا در اجتماع از رتبه بهتری برخوردار شوند. نکته دیگری که در این عصر باید بدان پرداخته شود، خوشنویسی آنلاین یا همان فّن تایپ کردن سریع است! بله تایپ ده انگشتی مترادف نستعلیق‌نویسی در فضای واقعی است. برای «خوش‌نوشتن» در این فضا نیز باید تمرین کرد که در ادامه یکی از کامل‌ترین و در عین حال مختصرترین مقالات در این باب را خدمتتان تقدیم می‌کنیم. امید است با کمی تحمل سختی (مبارزه با نفس) به اعتبار خود و جامعه‌مان بیافزاییم.

ادامه مطلب چرم
۰۴
مرداد
میگم: انشالله تا آخر زندگی بارها برات لباس شیک میپوشم ولی فقط یه بار میشه لباس عروس پوشید...دوس دارم یه شب برات متفاوت باشم...
میگه: یه شب برام پرده غیبو کنار بزن متفاوت میشی...
دیگه هیچی ندارم که بگم...
-----------------------------------------
بنظرتون این خاطره از زبان همسر کدوم شهیده؟
-----------------------------------------
پرده غیب
۳۰
تیر

همه می‌گویند از نیل تا فرات[1] نقشه اسرائیل است، کسی نمی‌پرسد انتهای فلسطین کجاست؟

انتهای فلسطین که برسی در باریکه‌ی دو طرف آن قدم بزنی؛ تمام که شد تازه سنگر ولایت آغاز می‌شود، می‌رسی به اولین ایستگاه بازرسی، مردان زیتونی‌پوش با لبخند و روی‌خوش از شما استقبال می‌کنند، بازرسین این ایستگاه‌ها زبان‌زد خاص و عام‌اند در خوشرویی[2]. وارد که می‌شوی همه چیز ساده است، قرآن‌ها جلد ساده و خط خوانایی دارند، مهرها تمیز و ساده و بی‌نقش‌اند غالباً؛ اما آن‌چیزی که سیدعلی را علی‌وار[3] نشان می‌دهد آن زیلوهای آبی کمرنگی هستند که جای قالی یا موکت پوست کلفت گناه ما را می‌خراشند. امام[4] هیچ استدلالی را نپذیرفته[5] و این زیلوها همچنان پابرجا هستند، زیلوهایی که از صد فرش ابریشمین دلفریب‌تراند. پس از آن، چیزی که جلب توجه می‌کند این است که امت برای دیدن امام هم که شده صفوف را مرتب و از جلو پرکرده‌اند. کسی وسط و صف آخر ننشسته. بین خودمان باشد اینها یعنی امام را از خدا بیشتر دوست دارند؟ هم صفوف از جلو پر شده هم دوش به دوش نشسته‌اند، حال و هوای مسجد رسول‌الله تداعی می‌شود.

دو قاری جزء 21 را تلاوت می‌کنند و بین خود هر از چندگاهی قرائت را  جابجا می‌کنند. حدود بیست دقیقه به اذان جزء تمام می‌شود. یکی می‌گوید برای سلامتی امام صلوات و همه صلوات می‌فرستند آن‌یکی می‌گوید برای ظهور امام‌زمان صلوات و همه می‌فرستند و این سیل رحمت الهی که در پاسخ به دعای مردم[6] قطع نمی‌شود. بعضی جوانان فرزندان خردسالشان را آورده‌اند شاید لبیکی است به امام[7]، شاید هم آورده‌اند که از کودکی با گوشت و خونشان اجین شود، شاید هم هردو. در همین بین کودک چهارساله‌ای با آن صدای کودکانه‌اش همان‌طور که روی دوش پدر است فریاد می‌زند صلوات، جمعیت همراهی می‌کند. لبخند بر لبان همه می‌نشیند. اذان که می‌گویند دیگر همه سرپا بی‌تاب امام‌اند، وارد که می‌شود شعف مردم را در هیاهوی تکبیر و شعارهایشان می‌شود دید. نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. فکر اینکه الان پشت سر صاحبمان چند نفر قلیل دارند اقامه صلاة می‌کنند و آیا کسی چیزی نمی‌گوید چون امام در سوگ جدشان‌اند؟ یک پارچه آبی که خط اتویش معلوم است روی عکس صاحب‌نام حسینیه می‌اندازند؛ نماز شروع می‌شود. نمی‌دانم چرا ولی امام نماز را کمی مختصرتر از دفعات قبل اقامه کردند. بعد از نماز ایشان به کنار ستونی رفتند تا همه نوافل[8] ظهر را ادا کنند. سه نفر روحانی را دیدم که آنها هم نوافل می‌خواندند. مداح پیر خوش قریحه‌ای برای ما سنگدلان بی‌توفیق کمی روضه خواند، بلکه از چشم مولا خجالت بکشیم، که نکشیدیم. اشعار سنتی، پرمغز و اصولی‌ای خواندند. امام برای نماز بر می‌گردد، صدای دلنشین رکوع و سجودشان حلاوت نماز را می‌رساند. نفسم می‌گوید ربطی ندارد اما به نظر من نوافل بخوانی نمازت مزه شیرینی می‌دهد. نماز که تمام می‌شود همه جمع می‌شوند جلو، شعار می‌دهند و امام می‌رود کمی که خلوت می شود می‌بینم چند نفری روی سجاده امام که آنهم زیلوی آبی رنگی است دارند تبرکاً نماز اقامه می‌کنند؛ و پس از چند اتفاق مختصر دیگر حسینیه را ترک می‌کنم. خیابان‌ها خلوت است و من فکر صاحبم‌ام. مریض و ناقصم و بنده‌ای که نوکری نکرده؛ بلکه صاحبش باید اموراتش را نیز تکفل کند. اسم بنده فقط بر سر ما مانده...

نماز امام خامنه‌ای

مطالب مرتبط:


[2] وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ

[6] (که خدایا بر محمد و آلش درورد فرست و از قِبَل آن ما نیز مشمول رحمت می‌شویم)

۲۵
تیر

هدی! قدر بدان قدر را...شب قدر

فاطمه را...

ولایت را...

-----------------------

با ربط نوشت: شب قدر است و طی شد نامه هجر / سلامُ فیه حتی مطلع الفجر

۲۱
تیر

داستان ما و کدخداما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بندوبساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!» از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی.(بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)


عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره. رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.» عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم.  بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود. گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند

 

«محمد رضا سرشار»

۱۹
تیر

می‌خواهم عارف شوم؛ کرامتی کنم و

با یک بسم الله از روی نفسم رد شوم

۱۶
تیر

*از حضرت امیر علیه السلام نقل شده که هر وقت در غزوه ای ترس سراغ لشکر و صحابه میومد پشت اسب رسول الله صلی الله علیه و آله قایم میشدن. به پیامبر پناه میبردن... فاتح خیبر، خفته در بستر لیلة المبیت، ید الله، اسد الله پناهشون پیامبر بوده...

پیامبر میفرمایند که من در نگرانی ها به خدیجه سلام الله علیها پناه میبردم!!!!

چیه این خانم؟؟؟؟

مغزم از ربط این دو تا به هم قفل کرده...

*روایت کردن که حضرت خدیجه سلام الله علیه یه خواهشی داشتن از پیامبر که روشون نمیشده بگن و وقتی پیامبر اصرار میکنن ایشون به حضرت زهرا صلوات الله علیه میگن به پدرت بگو  عبایی رو که زمان وحی تنشون بوده رو کفن من بکنن!!!

جبرئیل نازل میشه و میگه خداوند جل جلاله فرمودن که کفن خدیجه با من!!!

که اون کفن کفن 5 نفر شد...خدیجه...محمد...فاطمه...علی...حسن...

حتی روشون نشده از همسرشون کفن بخوان اونوقت ما...

*میگن پیامبر هر وقت اسم کسی رو نمیپسندیدن بهشون یه لقبی میدادن و به اون اسم صداشون میزدن. مثلا شخصی به نام جندب رو به نام ابوذر یخونن که ما همه میشناسیم ایشون رو...

ولی...

ولی هیچوقت خدیجه رو به اسم دیگه ای خطاب نکردن...

پیامبر انقدر اسم ایشون رو میپسندیدن اونوقت ما...

----------------------------------------------------------------------------

هدی امروز نامش خدیجه است....

تخته سیاهتخته سیاهتخته سیاه

نوشته تخته نوشته تخته نوشته تخته