انتهای فلسطین کجاست؟
همه میگویند از نیل تا فرات[1] نقشه اسرائیل است، کسی نمیپرسد انتهای فلسطین کجاست؟
انتهای فلسطین که برسی در باریکهی دو طرف آن قدم بزنی؛ تمام که شد تازه سنگر ولایت آغاز میشود، میرسی به اولین ایستگاه بازرسی، مردان زیتونیپوش با لبخند و رویخوش از شما استقبال میکنند، بازرسین این ایستگاهها زبانزد خاص و عاماند در خوشرویی[2]. وارد که میشوی همه چیز ساده است، قرآنها جلد ساده و خط خوانایی دارند، مهرها تمیز و ساده و بینقشاند غالباً؛ اما آنچیزی که سیدعلی را علیوار[3] نشان میدهد آن زیلوهای آبی کمرنگی هستند که جای قالی یا موکت پوست کلفت گناه ما را میخراشند. امام[4] هیچ استدلالی را نپذیرفته[5] و این زیلوها همچنان پابرجا هستند، زیلوهایی که از صد فرش ابریشمین دلفریبتراند. پس از آن، چیزی که جلب توجه میکند این است که امت برای دیدن امام هم که شده صفوف را مرتب و از جلو پرکردهاند. کسی وسط و صف آخر ننشسته. بین خودمان باشد اینها یعنی امام را از خدا بیشتر دوست دارند؟ هم صفوف از جلو پر شده هم دوش به دوش نشستهاند، حال و هوای مسجد رسولالله تداعی میشود.
دو قاری جزء 21 را تلاوت میکنند و بین خود هر از چندگاهی قرائت را جابجا میکنند. حدود بیست دقیقه به اذان جزء تمام میشود. یکی میگوید برای سلامتی امام صلوات و همه صلوات میفرستند آنیکی میگوید برای ظهور امامزمان صلوات و همه میفرستند و این سیل رحمت الهی که در پاسخ به دعای مردم[6] قطع نمیشود. بعضی جوانان فرزندان خردسالشان را آوردهاند شاید لبیکی است به امام[7]، شاید هم آوردهاند که از کودکی با گوشت و خونشان اجین شود، شاید هم هردو. در همین بین کودک چهارسالهای با آن صدای کودکانهاش همانطور که روی دوش پدر است فریاد میزند صلوات، جمعیت همراهی میکند. لبخند بر لبان همه مینشیند. اذان که میگویند دیگر همه سرپا بیتاب اماماند، وارد که میشود شعف مردم را در هیاهوی تکبیر و شعارهایشان میشود دید. نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت. فکر اینکه الان پشت سر صاحبمان چند نفر قلیل دارند اقامه صلاة میکنند و آیا کسی چیزی نمیگوید چون امام در سوگ جدشاناند؟ یک پارچه آبی که خط اتویش معلوم است روی عکس صاحبنام حسینیه میاندازند؛ نماز شروع میشود. نمیدانم چرا ولی امام نماز را کمی مختصرتر از دفعات قبل اقامه کردند. بعد از نماز ایشان به کنار ستونی رفتند تا همه نوافل[8] ظهر را ادا کنند. سه نفر روحانی را دیدم که آنها هم نوافل میخواندند. مداح پیر خوش قریحهای برای ما سنگدلان بیتوفیق کمی روضه خواند، بلکه از چشم مولا خجالت بکشیم، که نکشیدیم. اشعار سنتی، پرمغز و اصولیای خواندند. امام برای نماز بر میگردد، صدای دلنشین رکوع و سجودشان حلاوت نماز را میرساند. نفسم میگوید ربطی ندارد اما به نظر من نوافل بخوانی نمازت مزه شیرینی میدهد. نماز که تمام میشود همه جمع میشوند جلو، شعار میدهند و امام میرود کمی که خلوت می شود میبینم چند نفری روی سجاده امام که آنهم زیلوی آبی رنگی است دارند تبرکاً نماز اقامه میکنند؛ و پس از چند اتفاق مختصر دیگر حسینیه را ترک میکنم. خیابانها خلوت است و من فکر صاحبمام. مریض و ناقصم و بندهای که نوکری نکرده؛ بلکه صاحبش باید اموراتش را نیز تکفل کند. اسم بنده فقط بر سر ما مانده...
قلم پربرکت برادر
حرف دلت به دل نشست...
ما رو یاد افطار سال گذشته مون انداختید با امام! اما امسال ماییم و فقط خاطره اون دیدار شیریییین...
خدا خیرتون بده و حفظتون کنه!