کم گوی و گزیده گوی...
مدتهاست که ننوشتم. بارها مسائلی پیش اومد که میشد نوشت ولی دستم به نوشتن نرفت. بیشتر خوندم این مدت. به موضوعات وبلاگها فکر کردم، به قلم نویسندهها، به هدف خیر پشت مطلب...
این مطلب یه دردنامس... مغزم درد گرفته! روحم درد گرفته! از خودیها! از خانمهای مذهبی! نمیدونم چقدر دیگه باید بگذره تا ما به خودمون بیایم و انقدر اصرار نکنیم که حرف ما درسته. انقد سلیقه رو دخالت ندیم. برفرض که سلیقه ما درست ولی گاهی یه مصلحتی بالاتر وجود داره که باید به خاطرش ازون سلیقه درستمون کوتاه بیایم. مخاطب مطلب من خانمهای مذهبی هستن. خصوصاً وبلاگ نویسها، خواهرهایی که خیلیهاشون رو میشناسم که در چه حد فکری هستن؛ با خوندن وبلاگشون از اینهمه تفاوت انگشت به دهن میمونم! همه ما میدونیم که حجاب فقط پوشوندن بدن نیست. کلام ما باید محجوب باشه. باید دیگران ازش در امان باشن. باید جوری باشه که اگر حتی یه ‹فی قلوبهم مرضی اونو شنید اتفاقی نیفته! نه اینکه بگیم به ما چه. اون خودش رو درست کنه. درحالیکه این حرف دقیقاً همون حرف خانمهای بیحجاب کف جامعس! و ما نباید عیبی رو که ازش نهی میکنیم توی خودمون باقی بذاریم!
خانمی رو دیدم بهشدت مذهبی و تلاشگر در جهت دین ولی وبلاگش رو یه مرد بخونه کاملاً اون خانم رو تجسم میکنه! وبلاگ خاطرهنویسی با کتابی که یک زن مینویسه فرق داره! پس یه خانم نویسنده نمیتونه همونجور که توی کتاب مینویسه توی وبلاگ خاطره بازیش بنویسه. خانم خوب و عزیزم چرا توی وبلاگت عکس تولدی که شوهرت برای فضای دونفرتون گرفته رو میذاری؟ عکس شامهای دو نفری؟ عکس از صفحه گوشی موبایلت که با شوهرم فلان طور حرف زدم و فلان طور جواب داده! عکس سفرها؟ این چی یاد دیگران میده؟ هنر توی درست نوشته نه ریزبهریز نوشتن! باور کنید میشه درست درس زندگی داد. بیاید اصلاح روش کنیم. دیدن این چیزها توی وبلاگ بچه مذهبیا بیشتر به چشم میاد تا توی وبلاگ دخترایی که همه شئون دین رو رعایت نمیکنن. من هر دو نوعش رو خوندم. هر دو نفر ریزبهریز زندگی رو با عکس مینویسن ولی حس بدی که از خوندن وبلاگ مذهبیه بهم دست میده بیتشر از وبلاگهای غیر مذهبیه!
خواهرهای خوب و خوشفکر و مادرای جامعه مهدوی! اگر میخواید توی وبلاگتون درس زندگی بدید که اون درس رو از اتفاقات زندگیتون گرفتید نیاز نیست دقیقاً اون خاطره رو تعریف کنید. نیاز نیست عکسها و متنهایی توی مطلب بگنجونید که دقیقاً زندگی شما رو به تصویر بکشه. میدونم که قصدتون اینه نشون بدید میشه خوب زندگی کرد و فقط خوبیها رو دید ولی دارید بد بیانش میکنید! خیلی بد! چرا رفتارهای محبتآمیز همسرانتون رو بیان میکنید؟ باور کنید من با دیدن حسرت و آرزومندی پشت کامنتهای خوش بحالت، منم میخوام، خوشبخت باشی، چه شوهر خوبی، چه زن خوبی، چکار کردی که شوهرت اینطوره، برای منم دعا کن همچین شوهری گیرم بیاد و... تنم به لرزه میافته!
عزیزای دلم میشه درس رو داد ولی نه جوریکه دیگران حسرت براشون پیش بیاد. اصلاً برفرض که مخاطب شما مشکل داره و شما درست مینویسی. دوستای عزیز وبلاگ نویس! توی وبلاگ نباید دخترونه حرف زد! نباید ادا و شیطنتهای دخترونه درآورد. چون وبلاگ یه جمع دخترونه نیست، وقتی توی وبلاگ حرف میزنید همیشه به این فکر کنید که بین شما و دوستاتون چندتا پسر فشن هم نشستن و دارن از سر مرض و برای لذت حرفاتونو میخونن، چون واقعاً فضای سایبر هیچ امنیتی برامون نذاشته! و ما مطمئن نیستیم که مخاطبامون واقعاً دخترن یا نه! پس خواهر گلم رعایت حال مخاطب فی قلوبهم مرضت رو بکن. بر فرض اینکه خانم هم باشه؛ چه تضمینی هست که اون دختر مجردی هم که مطلب رو میخونه دلش نشکنه؟ گریه نکنه؟ حسرت به دل روزهاشو نگذرونه؟ عقدهای نشه چرا چون خدا براش امتحان دیگهای در نظر گرفته و به این زودیها شوهر براش نیست! بر فرض که خانمهای متأهل بخونن. چه تضمینی هست که نره با شوهرش دعوا راه بندازه چرا تو بهم عزیزم نمیگی؟ خب اون خانم مشکل داره، بله. ولی تو رعایت حالش رو بکن. اون باید درست درس میگرفت اما زندگیش با نوشته شما بدتر شد! چون نفهمید آدم باید قلق و مدل شوهر خودش دستش بیاد و همه مثل هم نیستن! اصلاً دعوا هم راه نندازه! بره تو لاک خودش و مغموم بشه از انتخابش و از زندگیش!
خیلی چیزها حقالناسه و اونجا که ‹لا یمکن الفرار من حکومته› یه چیزهایی توی پروندمون میبینیم که باورمون نمیشه! اگر نمیتونید درست بنویسید اصلاً ننویسید. موضوعتون رو عوض کنید. اگر میخواید دفتر خاطرات داشته باشید اونم اینترنتی، خب رمز بذارید. یا از سایتهای ثبت خاطرات استفاده کنید[1]؛ ندید احدی اونو بخونه. باور بفرمایید ضرر این نوع درس دادن از زندگی بسیار بیشتر از نفعشه! شاید شما اصلاً متوجه نشید دختری که توی خانواده مشکل دار بزرگ شده الان باخوندن وبلاگتون چه حسی داره. اصلاً هم بهش حق ندید! ولی گریههای شبونه اون، نگاه حسرت آمیزش گردن شماست. از آیت الله جوادی آملی یاد گرفتیم که حدث (اتفاق) وجود نداره. اینکه شما وبلاگ داری امتحان شماست عزیزم، و اینکه مخاطب میاد به این وبلاگ باز هم امتحانه و شانس و اقبال نبوده که آوردتش سمت وبلاگتون! پس یاد بگیریم چطور جواب سؤالای این امتحانو بدیم.
یه سوزن به خودم بود یه جوالدوز به دیگران...خودمم کم مینویسم چون گاهی میترسم ازینکه مطلبم درست نباشه.
حلال بفرمایید.
[1] پایگاههای مختلفی برای ثبت خاطرات هستند که از انواع ایرانیش میشه به «31 شب» و یا «سینوت» اشاره کرد و خارجیاش مثل پنزو و دیاری و اورنوت اشاره کرد.
اضافه شد: دوست عزیزی نظرشون رو در ارتباط با همین موضوع بیان کردند.
دوستان عزیز همه به خودمان رجوع کنیم بهتر از این هست که از یکدیگر بپرسیم آیا من خطا رفتم؟بهترین قاضی خود بی طرف ماست.
بحث خندوانه خیلی عمیقتر و گشتردهتر از حد این مطالب است که جایش نیست.نه بیان بدبختی(حتی واقعیاش) که ناشکری را رقم میزند خوب است و نه در چشم کردن خوشبختی. بهتر است زندگیمان را بفرماییم!!!