خانه شماره 39

یک دفترچه نویسه‌های شخصی در مورد آنچه ما بدان می‌اندیشیم.
جد و جهد

تذهیب سربرگ

بسم الله چرم

blog pic blog pic

زکات العلم نشرة. اگر بشود اسم این سیاهه‌ها را علم گذاشت. البته بخش اعظم آن دل‌نوشت است. برای نشر فرهنگ و دین می‌نویسیم شاید که خدا هدایتمان کند.

طبقه‌بندی موضوعی

قرآن چرم امام خامنه‌‌ای استاد پناهیان

۳۴ مطلب با موضوع «دل‌نوشت» ثبت شده است

۰۶
بهمن

چند روز پیش کودکی را به من سپرده بودند. میان بازی گفت: "آب میخوام". دستم بند بود. گفتم: "یکم صبر کن بهت میدم". ایستاد کنارم و نرفت و منتظر ماند. این ماندنش در کنارم گواه این بود که صبرش به اندازه یک توقف کوتاه است. نمی‌تواند یک ساعت صبر کند!

کمی گذشت...

بهانه یک وسیله بازی را گرفت که نداشتیم و نمی‌شد در این اوضاع مالی خانواده‌اش هم قول آینده را هم به او بدهم. گفتم: "نداریم. بزرگ شدی می‌گیریم برات"

اصلاً متوجه نمی‌شد که «بعدا» و «بزرگ شدی» یعنی چه! بهانه چویی و گریه می‌کرد.

یادم آمد نوزاد که بود برای شیر مادر هم «صبر کن» برایش معنا نداشت!

هرچه بزرگتر می‌شود میزان صبر برای موارد مختلف را می‌آموزد. و در بعضی موارد، به‌هیچ‌وجه متوجه «بعدا می‌خرم و الان نمیشه» نیست.

----------------------------------------

درس نوشت: یاد خودم افتادم. که چقدر به حرف خدا بی‌توجهم که می‌گوید: "صبر کن بنده من! زندگی خوش را در بهشت خواهی چشید!" صبر کن سال‌های عمر را...

تنبه نوشت: وای بر من که خالقی همچو او، مرا بنده خود می‌داند ولی من خویشتنم را عبد وجودش نمی‌دانم!!!

۱۷
دی

یه کاری رو که باهاش مخالف بودیم و خیلی هم برامون سخت بود بخاطر والدین بنده شروع کردیم. خیلی برای عاقبت بخیر شدنش دعا میکردم. رو به مولامون میکردم و میگفتم آقا من منصوب به طلبگی مکتب اسلامم. اگر اونجا خراب بشه همه میبندنش پای حوزه و اسلام. اونروز نگران نتایجش بودم به مامانم گفتم مامان خیلی نگرانم...فکر کنم چیز خوبی از آب در نمیاد... در کمال تعجب در حالیکه توی خواب هم نمیدیدم که تفکرشون این باشه مامانم برگشت گفت: تو بخاطر ما این کارو داری میکنی مطمئن باش چون بخاطر پدر مادرته خراب نمیشه!

«نتیجش خیلی خیلی بهتر از اونچه فکرش رو می‌کردیم شد»

 

بعد از اتمام کار همونجا یه نماز شکر خوندم و از مولامون هم تشکر کردم و به این فکر می‌کردم که اگر ظهور داشتن در کنار این حضور چی می‌شد؟

 

۱۵
دی

یه ملاکی که برای همسرم مهم بوده هنگام انتخاب همسر این بود که وضع مالی خانم بالاتر نباشه، وضع مالی ما از اونا پایین تره. مثلا اگر اونا روی پله دهم باشن ما هفت هستیم! (محدودیتی برای تعداد پله ها نذاشتما! شما انشالله پله هزارم باشیدخنده) ولی با میزان درآمد همسرم حساب کنید از نظر آمار اقتصاد لیبرالی زیر خط فقریمچشمک ولی خدا میدونه که هیچوقت کم نمیاریم و چقدر برکت رو در زندگی می‌بینم و هیچ کمبودی حس نمیکنیم، هیچ چشمداشتی به پدر ایشون یا من نداریم. توی یه خونه دو اتاقه زندگی میکنیم و دورمونم با وسایل مختلف شلوغ نکردیم. خیلی کم پیش میاد بهش بگم فلان چیز رو بخر ولی خب خودش همیشه حواسش هست. شایدم این خوبی من نیست و چون اون مراقبه من کمبودی حس نکردم تا حالا.

بخاطر یه ماجرایی دو بار پشت سر هم نون خامه ای خرید. بار اول من خیلی خیلی خوشحال شدم و ابراز کردم. وقتی بار دوم دیدم خریده بازم خیلی خوشحال شدم ولی خجالت کشیدم که با ابراز اون مقدار شادی کاری کردم که توی شرایط خاص مالی خرجی که ضرورت نداشت رو انجام داده.گل وکتور

گمونم از نظر ایشون لازمه روحیه رو حفظ کنیم و شادی ها رو از خودمون دریغ نکنیم. باید یادم باشه که شوهرم خیلی دقیق رفتارم رو واکاوی میکنه و هر حرفی که من میزنم و فراموشش میکنم، اون بهش فکر میکنه...باید یادم باشه...


*خیلی چیزها که عده ای از دوستان خوب و مومنم مینویسن رو همسرم صلاح نمیدونن بنویسم چون اینجا مکان عمومیه!!!

 

۱۳
دی

دارم تمرین میکنم خوبی و شادی‌های کوچیک اطرافم رو ببینم...خیلی به ایمان کمک میکنه!

معمولا توی حوزه ها مرسومه که یه چایی در اختیار طلبه ها قرار میدن. ولی...

ما خیلی وضعمون خوبه! صبحانه همیشه به راهه. البته من چون تو خونه میخورم دیگه اونجا نمیشینم پای سفره ولی خرمایی نون گرمی باشه نوش جان میکنیم و لذتشو میبریم!!!

امروز صبح امتحان داشتم...وسط امتحان دیدم معاون آموزشیمون اومد با یه سینی نون و پنیر!!

منو میگی.... لبخندی به پهنای صورت تحویلش دادم و کلی کیییف کردم! خونه حلواشکری خورده بودما ولی این کارشون بدجور به دلم نشست... ذوقی کردم که مغزم با نخوردنشم به کار افتاد!!!

خلاصه خدا انواع روزیهای حلاااال من حیث لا یحتسب رو نصیب هممون کنه...

۲۲
آذر

عرب‌ها انسان‌های شدید و عمیقی هستند. هر چیزی در دل اون‌ها شدت و ضعف داره...شدت و ضعفی که اخلاص عجیبی درش هست. چیزی که معلومه اصلا تعارف و شعار نیست. این رو در چهرشون میشه دید که حرفشون از عمق دله. حب عجیبشون به اهل بیت هم همین عمق و شدت رو داره. من بین ایرانی‌ها اون مدل حب رو ندیدم. خیلی جالبن برام...و خیلی به نوع حبشون غبطه میخورم. حتی شاید کینه و بغضشون هم همینقدر عمق داشته باشه...شاید که نه! حتما!!! این بغض امیرم علی علیه السلام بود که کار رو به اینجا کشوند...

خادم زوار بود. توی همین مسیر نجف به کربلا...

می‌گفت چیزی نمی‌خوام. امام حسین اختیار داره! می‌تونه اسممو بنویسه می‌تونه ننویسه...

این در چشم من نهایت اخلاص بود...

 

۲۱
آذر

وقتی روز اول 29 ساعت ازش بیخبر اومدم...وقتی از همه طرف از خطرناک بودن جاده نجف می‌شنیدم که تصادف توش زیاده...وقتی خودش قبل رفتن می‌گفت فلانی تو راه تصادف کرده... وقتی خودم ید طولایی در سریع نگران شدن دارم...شکستن زنجیر گناهان

اولی رو آخر میگم...

وقتی ایمانم ضعیفه....

انقدر گریه کردم که می‌تونم بگم از سخت‌ترین روزهام بود. لرز گرفته بودم و سینم تنگ بود. اگر نبود آغوش امن مادرم بعید بود دووم بیارم...

می‌خوام اینو بگم که نمیدونم مرز بین حب عزیزان و تسلیم امر حق بودن کجاست...نمیدونم چطور باید دوسشون داشته باشم تا ناشکر نشم...این روزا که فهمیدم هیچوقت به خاطر خدا دوسش نداشتم و همش بخاطر اینه که برام شوهر بی‌نظیریه، که خوب مردونگی می‌کنه،که نفهمیدم توی دلش چیه...خودمو نهیب میزنم و سر نمازهام گریه می‌کنم متفاوت از قبل...

خیلی کم پیش میاد بهم بگه برام دعا کن. ولی از چند پیامکی که توی این یک هفته فرستاده توی اکثرش گفته توی نمازهات دعام کن! نمیدونم چیا به دلش دادن... کم از دلش میگه. بیشتر حرفای دلش رو از توی دست‌نوشته‌هایی که اجازه خوندنشون رو پیدا می‌کنم می‌فهمم...یا از نهیب‌هایی غیرمستقیمی که میزنه. من به وضوح بزرگ شدنش رو می‌بینم... و گاهی می‌ترسم از هر روز خوبترشدنش...ترسم بخاطر اینه که بخاطر خدا نمی‌خوامش... با خودم که تعارف ندارم...میدونم...

خوشا به حال دلش... بدا به حال دلم...

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین
اکشف کربی عن وجهی
به حق اخیک الحسین

----------------------------------------------------

بعدا نوشت: اینکه اینارو راجب همسرم گفتم معنیش این نیست که برام قدیس هست! نه. من موظف به دیدن خوبیاشم و خودش موظف به دیدن ایراداتش! همیشه در انسان خرابه ای برای ساختن هست...

۱۷
آذر

امام علی علیه السلامبسم‌الله الرحمن الرحیم

 

نکتب فی العتبة العلویة المقدسة

 

 

 

هذا اربعین، و لنا رمضانُ

 

ما رای فی هذه السفر؟

 

ما رایت الا جمیلا!

4 روز قبل از اربعین 1393/1436

 

-----------------------------------

بعدنوشت:

فرصت ویرایش نوشته در حرم نبود، جامعه عراق را باید بعد از اربعین تجربه کنبد تا معجزه حسین علیه السلام را درک کنید، آنقدر همه چیز زیبا بود که حد نداشت. در این سفر کشته نشدیم اما جانباز شدیم، عضوی در عراق جا ماند. «قلبمان»

۱۳
آذر

تا حالا وصیت نامه خوندید؟
وصیت نامه عزیزاتون چی؟
بنظرتون خوندن وصیت نامه همسر چه حسی داره؟
سخت ترین کاری بود که تا حالا انجام دادم...
پناه بردم به دل بانوی صبور این روزها...
که با چشماش دید "آرام جانش میرود"...
همسرم فدای راه اون حضرات...
-------------------------------------------
دوست نداره نصفه نیمه باشم...دلسوزه خیلی...ازم خواسته وصیت بنویسم تا بزرگ بشم...
------------------------------------------
امام خمینی رحمة الله در کتاب سرالصلاة میگن که تلقین به قلب با تکراره. یه بار از ذهنت میگذره و اگر بلند بیانش کنی یه بار گوشت میشنوه و به قلب میرسه و این تکرار سبب تلقینه...این رو از استاد پناهیان توی جلسات هویت یک عبد شنیدم...
هر چند ممکنه این حرفا از عمق دلم نباشه و از درون دچار نفاق باشم ولی مرحوم دولابی هم میفرمودن حتی اگر باورش نداری ولی میدونی درسته به دروغ به خودت یادآوریش کن... منم میدونم حرفم درسته پس تکرارش میکنم که در جانم اثر کنه و همسر و فرزندانم رو برای خدا دوست داشته باشم...
------------------------------------------
خدا به حق زواری که این روزها در دالان تاریخ دارن به کربلا نزدیک میشن، به هر زائری به حرمت خاک پای حداقل یک زائر مخلص از این جمعیت میلیونی، معرفت بچشونه...
 

۱۱
آذر

آیت الله جوادی آملی

«برای مشاهده در ابعاد اصلی روی تصویر کلیک کنید»

۰۴
مرداد
میگم: انشالله تا آخر زندگی بارها برات لباس شیک میپوشم ولی فقط یه بار میشه لباس عروس پوشید...دوس دارم یه شب برات متفاوت باشم...
میگه: یه شب برام پرده غیبو کنار بزن متفاوت میشی...
دیگه هیچی ندارم که بگم...
-----------------------------------------
بنظرتون این خاطره از زبان همسر کدوم شهیده؟
-----------------------------------------
پرده غیب
۳۰
تیر

همه می‌گویند از نیل تا فرات[1] نقشه اسرائیل است، کسی نمی‌پرسد انتهای فلسطین کجاست؟

انتهای فلسطین که برسی در باریکه‌ی دو طرف آن قدم بزنی؛ تمام که شد تازه سنگر ولایت آغاز می‌شود، می‌رسی به اولین ایستگاه بازرسی، مردان زیتونی‌پوش با لبخند و روی‌خوش از شما استقبال می‌کنند، بازرسین این ایستگاه‌ها زبان‌زد خاص و عام‌اند در خوشرویی[2]. وارد که می‌شوی همه چیز ساده است، قرآن‌ها جلد ساده و خط خوانایی دارند، مهرها تمیز و ساده و بی‌نقش‌اند غالباً؛ اما آن‌چیزی که سیدعلی را علی‌وار[3] نشان می‌دهد آن زیلوهای آبی کمرنگی هستند که جای قالی یا موکت پوست کلفت گناه ما را می‌خراشند. امام[4] هیچ استدلالی را نپذیرفته[5] و این زیلوها همچنان پابرجا هستند، زیلوهایی که از صد فرش ابریشمین دلفریب‌تراند. پس از آن، چیزی که جلب توجه می‌کند این است که امت برای دیدن امام هم که شده صفوف را مرتب و از جلو پرکرده‌اند. کسی وسط و صف آخر ننشسته. بین خودمان باشد اینها یعنی امام را از خدا بیشتر دوست دارند؟ هم صفوف از جلو پر شده هم دوش به دوش نشسته‌اند، حال و هوای مسجد رسول‌الله تداعی می‌شود.

دو قاری جزء 21 را تلاوت می‌کنند و بین خود هر از چندگاهی قرائت را  جابجا می‌کنند. حدود بیست دقیقه به اذان جزء تمام می‌شود. یکی می‌گوید برای سلامتی امام صلوات و همه صلوات می‌فرستند آن‌یکی می‌گوید برای ظهور امام‌زمان صلوات و همه می‌فرستند و این سیل رحمت الهی که در پاسخ به دعای مردم[6] قطع نمی‌شود. بعضی جوانان فرزندان خردسالشان را آورده‌اند شاید لبیکی است به امام[7]، شاید هم آورده‌اند که از کودکی با گوشت و خونشان اجین شود، شاید هم هردو. در همین بین کودک چهارساله‌ای با آن صدای کودکانه‌اش همان‌طور که روی دوش پدر است فریاد می‌زند صلوات، جمعیت همراهی می‌کند. لبخند بر لبان همه می‌نشیند. اذان که می‌گویند دیگر همه سرپا بی‌تاب امام‌اند، وارد که می‌شود شعف مردم را در هیاهوی تکبیر و شعارهایشان می‌شود دید. نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. فکر اینکه الان پشت سر صاحبمان چند نفر قلیل دارند اقامه صلاة می‌کنند و آیا کسی چیزی نمی‌گوید چون امام در سوگ جدشان‌اند؟ یک پارچه آبی که خط اتویش معلوم است روی عکس صاحب‌نام حسینیه می‌اندازند؛ نماز شروع می‌شود. نمی‌دانم چرا ولی امام نماز را کمی مختصرتر از دفعات قبل اقامه کردند. بعد از نماز ایشان به کنار ستونی رفتند تا همه نوافل[8] ظهر را ادا کنند. سه نفر روحانی را دیدم که آنها هم نوافل می‌خواندند. مداح پیر خوش قریحه‌ای برای ما سنگدلان بی‌توفیق کمی روضه خواند، بلکه از چشم مولا خجالت بکشیم، که نکشیدیم. اشعار سنتی، پرمغز و اصولی‌ای خواندند. امام برای نماز بر می‌گردد، صدای دلنشین رکوع و سجودشان حلاوت نماز را می‌رساند. نفسم می‌گوید ربطی ندارد اما به نظر من نوافل بخوانی نمازت مزه شیرینی می‌دهد. نماز که تمام می‌شود همه جمع می‌شوند جلو، شعار می‌دهند و امام می‌رود کمی که خلوت می شود می‌بینم چند نفری روی سجاده امام که آنهم زیلوی آبی رنگی است دارند تبرکاً نماز اقامه می‌کنند؛ و پس از چند اتفاق مختصر دیگر حسینیه را ترک می‌کنم. خیابان‌ها خلوت است و من فکر صاحبم‌ام. مریض و ناقصم و بنده‌ای که نوکری نکرده؛ بلکه صاحبش باید اموراتش را نیز تکفل کند. اسم بنده فقط بر سر ما مانده...

نماز امام خامنه‌ای

مطالب مرتبط:


[2] وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ

[6] (که خدایا بر محمد و آلش درورد فرست و از قِبَل آن ما نیز مشمول رحمت می‌شویم)

۲۵
تیر

هدی! قدر بدان قدر را...شب قدر

فاطمه را...

ولایت را...

-----------------------

با ربط نوشت: شب قدر است و طی شد نامه هجر / سلامُ فیه حتی مطلع الفجر

۱۹
تیر

می‌خواهم عارف شوم؛ کرامتی کنم و

با یک بسم الله از روی نفسم رد شوم

۱۶
تیر

*از حضرت امیر علیه السلام نقل شده که هر وقت در غزوه ای ترس سراغ لشکر و صحابه میومد پشت اسب رسول الله صلی الله علیه و آله قایم میشدن. به پیامبر پناه میبردن... فاتح خیبر، خفته در بستر لیلة المبیت، ید الله، اسد الله پناهشون پیامبر بوده...

پیامبر میفرمایند که من در نگرانی ها به خدیجه سلام الله علیها پناه میبردم!!!!

چیه این خانم؟؟؟؟

مغزم از ربط این دو تا به هم قفل کرده...

*روایت کردن که حضرت خدیجه سلام الله علیه یه خواهشی داشتن از پیامبر که روشون نمیشده بگن و وقتی پیامبر اصرار میکنن ایشون به حضرت زهرا صلوات الله علیه میگن به پدرت بگو  عبایی رو که زمان وحی تنشون بوده رو کفن من بکنن!!!

جبرئیل نازل میشه و میگه خداوند جل جلاله فرمودن که کفن خدیجه با من!!!

که اون کفن کفن 5 نفر شد...خدیجه...محمد...فاطمه...علی...حسن...

حتی روشون نشده از همسرشون کفن بخوان اونوقت ما...

*میگن پیامبر هر وقت اسم کسی رو نمیپسندیدن بهشون یه لقبی میدادن و به اون اسم صداشون میزدن. مثلا شخصی به نام جندب رو به نام ابوذر یخونن که ما همه میشناسیم ایشون رو...

ولی...

ولی هیچوقت خدیجه رو به اسم دیگه ای خطاب نکردن...

پیامبر انقدر اسم ایشون رو میپسندیدن اونوقت ما...

----------------------------------------------------------------------------

هدی امروز نامش خدیجه است....

تخته سیاهتخته سیاهتخته سیاه

نوشته تخته نوشته تخته نوشته تخته