قرار بود این خانه نشر مطالبی باشد که بهدرد جامعه بخورد اما در یک سیر نزولی تبدیل شد به دل نوشت. قصد داشتیم تا برای دین خدا موثر باشیم از علم و جهاد اما گویا تقدیر خدای متعال چیز دیگری بود. امتحانهای دیگری رقم خورد و اکنون نیمی از موهایم سفید شده. دلنوشت در فضای سایبر یعنی زیر ذرهبین دشمنان خدا بودن. کمتر مینویسم اما گاهی اوقات باید نوشت.
مانند کوه استوار میمانم و مانند پولاد محکم. امید دارم گوهرم را سالم به بازار برسانم که کریمانه میخرند. شما چه؟
معمولا بعد از ماههای محرم و صفر برنامههای ازدواج و عروسی و شادی برقرار میشود. خیلیها عروسیشان را میاندازند 17 ربیع که بهانهای باشد تا زادروز نبی اکرم را جشن بگیرند، نه اینکه هدف خوشی خودشان باشد. نیتها مهم است. خدا هر کس را به قدر تمرکزش بر هدف اجر میدهد.
عروسی بچه مذهبیها معمولا مشکلات زیادی دارد، از هزینهها تا سبک و شیوه. به یاد دارم استاد پناهیان میفرمود: عزیزی بسیار شیدای ائمه طاهره سلامالله علیهما بود. با تحمل زحمت زیاد قبل از عروسی به مشهد و قم و جمکران رفت و شخصا کارت دعوت عروسی برد و گفت عروسیام بیگناه است لطفا تشریف بیاورید. فردای روز عروسی از نزدیکانش خواب دید که آمدهاند و به شخصی که خواب بود فرمودند که به فلانی بگو ما آمدیم.
دور و برم را که نگاه میکنم دوستان و آشنایان یکی یکی از گردونه خارج میشوند، کم میآورند. به سادگی به من میگوید نمیخواهم انقدر خوب باشم. همین مقدار بس است. حس این را دارم که گروهی در مسیر درحال حرکتیم یکی یکی یا کشته میشوند یا میمیرند. دور و برم خالی است. هیچکس نیست که با هم تا انتهای مسیر برویم. آه از تنهایی باقیمانده خدا بر زمین. یک زمانی از هزار مرغی که برای رفع مشکلشان راهی کوه شدند، سیمرغ به نهایت رسیدند. نمیدانم از میلیاردها جمعیت کره زمین سیصد نفر به انتها میرسند یا نه. دعا کنید من بیچاره هم جایی کم نیاورم.
یک وظیفهای برگردن دارم میروم ادا کنم.
پای سخنرانی استاد بودیم، بحث از احترام به پیامبر رسید به احترام به بزرگان. پدر نسبی و پدر معنوی. چند داستان تکان دهنده مؤید بحث گفت. یکی از بچههای فعال فرهنگی که وقتی فوت کرد تهران و قم برایش مراسم گرفتند، در مشاجره والدینش دخالت میکند و طرف مادر را گرفته و در روی پدرش میایستد. استاد میگفتند خواب ایشان را دیدم که به سراغ پدرم برو. پدر ایشان برای استاد گفتند که یک روز قبل از فوت آمده بود و بسیار گریه میکرد و عذرخواهی میکرد. من هم به او گفتم بخشیدهام.
استاد میگفت: پدر بخشید، او جایگاهش بهشت است الان. اما برخی قوانین قابل تغییر نیستند. او فردای آن روز تصادف کرد و رفت.
مورد دیگری میگفت که دوتن از طلاب خوب مدرسه تحت تکفل آیتالله حقشناس آمده بودند پیش ایشان و از وضع مدیریت مدرسه شکایت میکردند. آقای حقشناس میگفت من خیلی تلاش کردم که آنها را رد کنم. اما آنها لحظه به لحظه صدایشان بالاتر میرفت و اعتراضشان شدیدتر. بد نیست بدانید سر هفته هر دو طلبه فوت کردند.
بحث استاد چیز دیگری بود و این دو داستان کوتاه را مؤید حرفش آورد. اما نکته مهم در این دو داستان این است که هر دو مومنانی هستند در سطح بالای جامعه. برای همین به این سرعت نتیجه اعمالشان را میبینند والا موارد بدتر از این هم بوده که طرف بعد از یک سال فوت شده. و برخی موارد هم بدون پاسخ رها شده. مهربانی خدا یعنی اینکه هرکه مومنتر است زودتر اصلاح میشود، ولو با مرگ. و خب برخیها هم هوشمنداند، قبل از واقعه خبر میشوند و کار به تقابل و مرگ نمیرسد. حتی با اصرار لحظه آخری هم پایشان را نمیلرزاند و هدف اصلیشان که خدا بود را فراموش نمیکنند. یکی برنده میشود و یک میبازد. مراقب باشیم امتحانات بعدی را نلغزیم. اینجا را ببینید: @tezkar
آمدم این مطلب را بنویسم دیدم بزرگواری از من درخواست ورود به بحثی کرده. باید بگویم نوشتههای هرکس برونداد حالات اوست، هرچقدر هم بخواهد کتمان کند اهل معنا با لبتر کردن درون او را میبینند. و چقدر تلخ است برای آنهایی که همه را درحال گردش بیهوده بهدور خود میبینند، مذهبیهایی که همیشه از اسلام و انقلاب و آینده ایران اسلامی مینویسند، اما شیطان آنقدر دقیق گمراهشان کرده که خودشان هم نمیفهمند، از جایی که هستی، چندین پله بالاتر وجود دارد! شیطان تورا نسبت به بالاتر رفتن گمراه کرده نه نسبت به مقام فعلیات. یک لحظه پرده آسمان را کنار بزنید زندگیتان برای همیشه فرق خواهد کرد.
اگر اهل خبرهای زرد جامعه باشید، این روزها موضوع اخراج آقای دوربینی توسط حاج آقای قرائتی از جلسه دارد دست به دست میشود. این اتفاق واکنشهای زیادی را بر انگیخته؛ یکسری گفتهاند از اخلاق اسلامی به دور بود و یک سری کار را جناحی کردهاند و برخی هم پاسخ دادند آن موقع که وزیر بهداشت از الفاظ زشت استفاده میکرد چرا مدعی اخلاق نشدید. خلاصه ماجرا آنقدر کار بالا گرفت که کلیپ عذرخواهی آقای قرائتی از آقای نمازی هم منتشر شد.
به بهانه این اتفاق میخواهم گوشهای از ذهنیتهای خودمان را نقد کنم. تصور ما از عالم دینی و روحانی گاهی به طور افراطیای مسیحیوار است. انتظار داریم هرچه به سر یک روحانی آوردند او هیچ نگوید و سر بلند نکند. این نوع نگاه بهطرز جالبی در میان قشر اصلاحطلب شیوع بالایی دارد و شاهد ما همین ماجراست. (فارغ از اینکه کار آقای قرائتی صحیح بود یا خیر) نگاهی که بهزودی برخی را از دایره حکومت اسلامی خارج خواهد کرد. در حدیث داریم امام قائم(عجل) که ظهور کنند، دیگر تقیه نخواهند کرد و با مخالفین برخورد خواهد شد. امام باقر میفرماید به حدی ایشان از مخالفین میکشند که برخی از عالمان دینی اسلام! میگویند او از ذریه محمد(ص) نیست، والا شفقت او مانع از این حجم از کشتار میشد.
بگذارید یک نحو دیگر این مشکل را بیان کنم: میدانید چرا هرچه ندبه میخوانید و عبادت میکنیم و برای کشور تلاش میکنیم نه به دیدار اماممان میرسیم و نه مقامات معنوی پیدا میکنیم؟ چون تصور اشتباهی از او داریم. نه از او بلکه از ولی او هم تصور اشتباهی داریم. هنوز بعد از 40 سال بدنه جامعه مثل بنیاسرائیل فکر میکند که «ای موسی تو و خدایت بروید و بجنگید ما اینجا نشستهایم». و مانند خوارج از علی(ع) انتظار دارند: «یا علی ما اشتباه کردیم تو چرا پذیرفتی، مگر وظیفه رهبر اصلاح مسیر ما نیست؟»
میدانم که این خانه مجازی متروک، میزبان مومنان است و نه عوامالناس یا اصلاحطلبان. اما حرف من هم با همین مومنان است. اگر از من میشنوید در هر جمع خانوادگی تنها یک بحث را مطرح کنید: «نگرش صحیح به ولایت» این مورد حل بشود، سیاست حل میشود، اقتصاد حل میشود، فرهنگ حل میشود. ولایت برای مردم در عمل حل بشود مسیر برای اصلاح همه امور باز میشود.
لطفا در جمعهای خانوادگی از نگرش درست به ولایت حرف بزنید. زشت است! چهل سال از عمر انقلابمان گذشته! فکر میکنید چند سال دیگر فرصت داریم برای اصلاح؟! لطفا این یک کار که از دستتان بر میآید را بهخوبی انجام دهید.
بسمالله الرحمن الرحیم
به فکر خودتان باشید؛ دعای دیگران اجازه تاثیر ندارد
خیلیها سعی میکنند سالروز ازدواج امیرالمومنین و فاطمه زهرا، رو روز عقد یا عروسیشان بگذارند. درست مثل ما. یکی از دوستان هم امسال همین کار را کرده. کارت دعوت هم فرستاده. خب، خبر ندارند که حال ما چیست. برایش هدیه فرستادم، اما نرفتم. نشستم خانه تنها. بهیاد گذشتهها که تایپوگرافی میزدم، تصویر روبرو را تزئین کردم. تقدیم به بهترین زوج دنیا. زوجی که کم در دنیا کنار هم بودند اما در عوض الان هزار و اندی سال است کنار هماند.
بعضی بر این باورند که «دعوا نمک زندگی است»! خب این زندگی بدون نمک بود تا انتها. جوری بود که علی گفت او حتی یکبار هم مرا ناراحت نکرد. شاید برخی فکر کنند مگر میشود؟ باید بگویم من کسانی را میشناسم که همسرشان را یکبار هم ناراحت نکردهاند. اگر تصورشان برایتان سخت است، باید محیط زندگیتان را عوض کنید.
انسان غربی همواره در فرار از وضع موجود بوده تا حدی که میتوان ادعا کرد که خود تمدن غرب او را مجبور به فرار میکند. او همواره به دنبال فرار از وضع موجود و ساختن رویایی برای نجات بوده است. اما در هر عصری با سقوط رویا به افسردگی دچار شده است.[1]
از همین روست که انسان جدید در رویای زندگی بهتر سر به آسمان بلند کرده و در رویای یافتن مکانی برای زندگی بهتر در آسمان است. این آرزو که حدود 30 سال[2] است در سینمای غرب با امید یافتن مکانی برای زندگی وسیعتر و یافتن گونههای جدید از حیات هوشمند تصویر میشود در سالهای اخیر رنگ و بوی ناامیدی به خود گرفته است.
هر مومن و مومنهای فارغ از شغلی که از آن ارتزاق میکند در پی رشد و کمال است. از نشانههای این رشد را خواندن نماز شب و نماز فجر در اول وقت میداند. ما نیز همانند همه همیشه در پی این موارد بودیم و هستیم. با خود میگفتیم این بزرگان چطور انقدر منظم و مرتب هر شب برای نماز بیدار میشوند و اصلا به خاطر چه موضوعی اینقدر در نماز اشک میریزند؟ فردی را میشناسم که پاسخ این سوال را داشت:
در حال مرتب کردن وسایلم بودم که به برگهی پیشنویس ارائهام رسیدم. قرار بود جلسهای باشد برای هماهنگی و ارتقاء اندیشه در جمعی که متاسفانه برگزار نشد. دیدم حالا که توفیق نشد مطلب را در آنجا ارائه کنیم، حداقل پیش نویسی که آماده کرده بودم را منتشر کنم. متن پیش رو حاشیهای است بر سخنان امام خامنهای در دیدار با مداحان و شاعران آئینی که در تاریخ 1395/01/11 برگزار شده است:
برگههایم را زیر و رو میکردم به نامهای برخوردم که به همسر نوشته بودم. چقدر برای این روزها درست است:
... ایمان را در بیرون مجو که نخواهی یافت و به دنبال آسایش در زندگی نباش که تو را از آن باز میدارد؛ به فرزندانت دل نبند که خدا بسیار غیور است و به من آنقدر وابسته نشو که لحظهای از یاد خدا غافلت کند که بیشک او میانمان جدایی خواهد انداخت و قطعا آنوقت این برای تو بهتر خواهد بود.
همراه ابدی تو
هادی
اطرافیان را که میبینم، همه راضیاند از مسیر زندگیشان. یکی فلسفه غرب خوانده، میگوید پشیمان نیستم. آن یکی مهندسی خوانده او هم راضی است. دیگری هنر و موسیقی دنبال میکند و لذت میبرد از مسیر فعلی زندگیاش و پشیمان نیست. همه هم احساس میکنند خدا را میشناسند. ترسیدم. فهمیدم اولا خدا را نمیشناسم. دوما رحمت خدا رحمت مطلق است و خاصه. مطلق یعنی جهنم هم رحمت است. خاصه نزدیک به آنچیزی است که ما از کلمه رحمت انتظار داریم. و من هنوز در رحمت خاصه نیستم. فهمیدم مسیر زندگیام خوب نبوده. چون اگر اینطور است همه خوباند. خوب را تعریف کردم اوج و تلاش پرمشقت. دیدم تلاش پرمشقت، قربانی بزرگ، سختی فراوان و رسیدن به السابقون السابقون و سابقِ سابقون شدن که یعنی موفقیت را ندارم و نرسیدهام و «افنیت عمری فی سکره تباعد منک». داریم همدیگر را گول میزنیم و از همدیگر با آب و تاب تعریف میکنیم که به به چه عارفی چه مومنی چه مومنهای ماشاالله کمالات را همه دارد. نخیر آقاجان نکیر و منکر اینطور نمیبینند که. ائمه هم شفاعتشان روز قیامت است. عالم برزخ خودتی و خودت. خبری نیست از چیز دیگری. عمر را با بازی گذراندیم. تلاش کردیم اما «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا».
تمام حرفم این است. حتی ذرهای فکر نکنید مسیر زندگی را درست و خوب آمدید. کل زندگی را قمار کردیم و باختیم. چشمتان به قبر بیافتد میفهمید. آنجا هم نفهمید، مقام عباس بن علی بن ابیطالب را ببینید خواهید فهمید. پس بیایید رمضان را دریابیم: